سیب سرخ آرزوهای مامان ، قاصدک رویاهام ، رهامسیب سرخ آرزوهای مامان ، قاصدک رویاهام ، رهام، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

قاصدک دوست داشتنی من رهام

آشنایی با خانواده

خانواده ما فعلا خلاصه می شه در من و رضا که تو یه خونه باصفا زندگی می کنیم.                     تو که بیای         ما یک خانواده واقعی می شیم که شامل پدر، مادر و یه فرزند نازنینه .                                رضا که پدرته یه مرد تپل و قد بلنده خیلی هم مهربونه . تقریبا همه تو شهرک می شناسنش و خیلی ها خاطرشو می خوان ، تو فامیل هم همینطوریه . وقتی درباره تو حرف می زنیم چشماش برق می زنه . می گه برات سنگ تموم می ذاره ، کاری می کنه که هیچ کمبودی احساس نکنی ، دلش می خواد تورو با خودش ببره مسجد ، آخه خودش خیلی مسجد رفتن و نماز خوندن تو مسجدو دوست داره . منم باهاش موافقم . منو هم که می شناسی دیگه ! یه مامان .... بقیه شو ...
27 مرداد 1390

درس اول : معرفی دنیای خودم

بهار زندگیم ! تصمیم دارم قبل از اومدنت کمی راجع به دنیای خودمون برات حرف بزنم ، درباره خانواده خودم و پدر و درباره خیلی چیزهای دیگه ، سعی کن خوب گوش کنی چون حرفهام  درباره چیزهاییست که مهمه بدونی .     جونم برات بگه : جایی که ما توش زندگی می کنیم بهش میگن زمین . یه چیز گرده که مدام می چرخه ( آخی عزیز دلم می پرسی گرد یعنی چی ؟ گرد چیزیه که زاویه نداره ، وای خدای من ! ببخش هستی مامان که به سوالت یه جواب سخت دادم خیال کردم تو هندسه بلدی ؟؟!! البته بلدی ولی وقتی دنیا بیای یادت می ره که با تلاش این استعداد دوباره  بالفعل و شکوفا می شه ).  بگذریم ؛ آخه هنوز مامان خوب بلد نیست به سوالاتت جوا...
26 مرداد 1390

این انتظار شیرین

سلام گل مامان  ! هنوز تو نیستی ، نه که نباشی ؛ پیش منو پدر نیستی ! پیش خدا و فرشته های مهربونشی، خوش بحالت ! نیستی ولی انتظارت هست ، چه انتظار لطیفی !!! با اینکه نیستی می بینی مامان چقدر بهت فکر می کنه ؟!!؟ و از امروز تصمیم گرفته زیادتر باهات باشه و کلی باهات حرف بزنه . خوشحالی مگه نه؟؟!     وقتی ما از خدا بخواهیم و خدا هم اراده کنه و مصلحت بدونه تورو می فرسته پیش ما ، این اومدن اسمش تولده   تو می شی یه هدیه مخصوص از طرف خدای مهربون برای ما                          &n...
25 مرداد 1390
1